آه سحر.
درچشم سحر،عكس رخ ماه، نبود
شب مطلع از ِسرِِِِِِِِ، سحرگاه، نبود
ازكوچه ي غربت، چه غريبانه گذشت
اما به كجا؟ هيچ كس آگاه ،نبود
از شبنم گلواژه وضوساخت، نسيم
افسوس، صبا با نفس همراه،،نبود
مسجدبه خروش آمده ازصوت اذان
سجاده به تكبير، جز اين راه، نبود
رنگين شدازآن ضربت كين، روح نماز
درسجده بجز،زمزمه ي آه، نبود
دامان افق سرخ شد از "فزت ورب"
درخواب ستاره اي دگرماه، نبود
چشمان به درخيره ،ز مسكين ويتيم
ديگر خبري، از گذر شاه ، نبود
محراب، درآن سپيده دم آنچه شنيد
هرگز به تحمل سخن ، چاه، نبود
دستان، پر از فتنه و، تزويرغدير
زينهار! دراين واقعه كوتاه، نبود
رمضان المبارك1434
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت